کمی نامه می نویسم مثلا برسد به دست تو که می خوانی
چند ساعتی هست که همین طور با خودم کلنجار می روم و فکر می کنم که آیا می شود سلام را اول نامه نیاورد . و آن را در لابه لای کلمات نامه یا در آخر نامه پیوند داد . شاید به خاطر این باشد که می خواهم نامه ای متفاوت با نامة ستاره ها داشته باشم . حال از این هم که بگذریم نمی دانم که چقدر باید نامه بنویسم ، کم یا زیاد ، اندازه اش دستم نیست .
به هر حال کمی نامه می نویسم مثلا برسد به دست تو که می خوانی . برسد به کلاغ ها که یکیش من بودم یکیش تویی که امروز قرار است با من راه بروی و عاشق طعم قهوه ای هستی . یا اصلا برسد به دست یکی دیگر .مثلا به دست سیاره ی همسایه که انار خیس را خیلی دوست دارد . یا به دست تو که خیلی وقت ها کفش هامان با هم از غصه خالی می شود و بعد از مدتی دوباره پر، و دیگر اینکه چشم های آبیت و موهای روشنت را خیلی دوست دارم ولی نمی دانم چرا گاهی وقت ها ناگهان غیبت می زند .
باز هم می گویم برسد به دست تو، که توی روز های روشن این نامه را می خوانی و فکر می کنی به همین چند شب پیش بود که برایت لالایی خواندم . می توانی مخاطب نامه ام خود تو باشی که نوشتی آسمان زنی است تنها .حتی ساکن شهر قصه باشی و گاهی به اینجا سری بزنی .یا همزادم باشی و از کنار باغ ارم این نامه را بخوانی و توی دلت بگویی سلام همزاد دیر یابم
.اصلا از نسل حوا باشی و همه خیلی دیر بفهمند چقدر از نسل حوایی . حتی محبوبه ای باشی که همیشه درست شب ها عطرت بپیچد و این نامه را بلند بلند برای باغچه بخوانی .یادم آمد می توانی یکی دیگر هم باشی که وقتی کسی نیست شب ها برایش بلند بلند کتاب بخوانی ، انگار کمی حواست پرت شده و معلوم نیست چند خط از این نامه را جا می اندازی بهتر است که غلط بنویسم شاید به واسطه گرفتن غلط هایم نامه ام را با د ق ت بخوانی هر چه فکر می کنم که چه بنویسم که ماه حسادتش نشود عقلم به جایی نمی رسد شاید کمی ابر لازم باشد تا او را بپوشاند . سلام! من خیابان های پر چاله ای می بینم . من خوابم و متوجه نیستم که شاید توی چاله ای افتاده باشم که از طرح های تصویب شده یا نشده ی خداوند است . کمی کنجکاو هستم . من از صدای سوت خوشم می آید . دلم تنگ می شود برای کسی که در بیداری دیگر او را نخواهم دید و دلم باز می شود وقتی که او را در خواب می بینم این تنها جاییست که می توانم او را ملاقات کنم ، دستم گاهی به آسمان می رسد ، گاهی نه ، گاهی ستاره می چینم و گاهی آنها را فقط نوازش می کنم ، حال با چیده هایش چکار می کنم بماند چون خودم هم نمی دانم چه برسد به تو . این نامه جای خالی ندارد . برسد به دست تو. آری ، خود خودت که الان هاج و واج مانده ای که من دیوانه چه نوشتم ، آیا وقتی می نوشتم خواب بودم یا بیدار .
بماند چون خودم هم نمی دانم چه برسد به تو که فقط خواننده آن هستی .
محمد هنوز بیداری ، ساعت 3 صبح مگه نمی خوای بخوابی ، معلوم هست داری چیکار می کنی تمام زندگیت شده این دستگاه لعنتی که امید وارم باعث و بانیش آب خوش از گلوش پایین نره ، به ارواح خاک بابات قسم اگه خاموشش نکنی بگیری بخوابی میام پرتش می کنم بیرون .
وای ی ی ی ی ی
عزیز جون فدات شم کاری به کار من نداشته باش دارم متن می نویسم شما بخواب منم تا چند دقیقه دیگه می خوابم ، اصلأ یه بوس بدم راضی میشی دست از سرم برداری ، برو بده به اون دخترایی که باهاشون حرف میزنی ، قربونت برم که کم نمی یاری ، چشم الان می خوابم .
خوب فکر کنم واسه امشب کافی باشه ، همون طور که متوجه شدی ، عزیزم دیگه بد جوری عصبانی شده و تحت هیچ شرایطی هم کوتاه بیا نیست به هر حال مجبورم به خاطر جان لپ تاپمم که شده دست از متن نوشتن بر دارم و کله ...... بذارم اون هم با این امید که فردا هم روز خداست ولی نه آن که من هم به تارا باز خواهم گشت برای برگرداندن کلارک گیبل بلکه وقت هست برای نوشتن متن اونم از نوعی که من می نویسم و هنوز بعد از چند سال اسمی واسش انتخاب نکردم .
حال از حضورت خداحافظی می کنم و این متن رو فردا برایت ارسال می کنم که برسد به دست تو که می خوانی .